من چشم میگذارم و تو پنهان میشوی. کار هر روزم همین است که پس از بیداری اول به دنیا سلام کنم و بعد برای شروع روزِ تازهام، برای شروع این بازی، چشم بگذارم.این بازی را در کودکی نیاموختم. خیلی قبلتر از آن، یعنی کمی پس از تولدم آموختم. صدایت را شنیدم که گفتی: «سلام» اما هرچه نگاه کردم، ندیدمت. از همان روز و همانجا دانستم برای دیدنت باید آمادهی بازی شوم. باید قواعد آن را یاد بگیرم، به علامتها توجه کنم و با دنبالکردن آنها به درک حضورت برسم.هرسال به اندازهی عدد و رقمِ سنم، اعداد را میشمارم تا ی, ...ادامه مطلب