صبح است. در کتابخانه پای قفسه نقد ادبی ایستادهام. یکییکی کتابها را بیرون میآورم و فهرستشان را نگاه میکنم تا ببینم کدام یک برای فیشبرداری مناسب است. خانم کتابدار را قبلاً هم اینجا دیدهام، اما آقایی که پشت میز نشسته است نمیشناسم. کتابخانه به خاطر محدودیت فضای خود به افرادِ بدون کارت عضویت اجازه ورود به سالن مطالعه نمیدهد. اعضای کتابخانه هم باید حتماً هنگام ورود کارت خود را به کتابدار تحویل دهند و بعد وارد اتاق مطالعه شوند. بعضیها این کار را نمیکنند. یا کارت عضویت ندارند یا کارت عضویتشان باطل شده. این است که امروز هم خانم کتابدار دختری را صدا میزند و میگوید بیاید کارتش را نشان بدهد. دختر میآید و کتابدار میگوید: با این پوشش شما نمیتوانید وارد کتابخانه شوید. ضمن اینکه کارت عضویتتان باطل شده است. برمیگردم تا ببینم پوشش دختر چه شکلی است. یک لباس کوتاه سفید، بدون شال و روسری. دختر چیزی نمیگوید و از کتابخانه خارج میشود. چند دقیقه بعد مرد است که با صدای بلند دختر دیگری را صدا میزند. دختر میآید و به او تذکر حجاب میدهند. میگویند: قبلاً هم چندین بار به تو گفتهایم شالت را سرت کن. و بعد همچنان با صدای بلند و لحنی جدی به خانم کتابدار میگوید: به عنوان رئیس کتابخانه به شما میگویم اگر باز هم رعایت نکرد بار بعد کارت عضویتش را باطل کنید. برمیگردم و دختر را نگاه میکنم. این یکی شال دارد. آن را دور گردنش انداخته. کتابهایم را که انتخاب میکنم. خانم کتابدار رفته است. آقای رئیس کتابخانه اشاره میکند که بروم سمت ایشان تا کتابها را برایم ثبت کند. راستش دست و پایم را کمی گم میکنم. شاید کمی میترسم. یکی از کتا, ...ادامه مطلب
امروز که داشتم روی کارت عضویت کتابخانه به عکس خودم نگاه می کردم،یک آن حس کردم قیافه ام در عکس،چقدر شبیه به این دختربچه افتاده! گفتم بیایم و با شما هم مطرحش کنم! ,کتابخانه ...ادامه مطلب