بعد از سر زدن به چند مکان، اتوبوسِ گردشگری کنار یک قنادی نگه داشت. همه پیاده شدند تا از قنادی خرید کنند و با خود رهآوردی به شهرشان ببرند. زن، یک جعبه شیرینی خرید و برگشت روی صندلیاش نشست. جعبه را نزدیک سرش گرفت و صمیمانه گفت: خدایا شکرت! ممنونم ازت. من این شیرینیها رو خیییلی دوست دارم. خیلی خوشحالم که خریدمش. از ته دلش به خاطر یک جعبه شیرینی شکرگزاری میکرد. آدم ندار و دستتنگی هم نبود که بگویی لابد دیر به دیر شیرینی میخرد. لحنش هنگام شکرگزاری به قدری زیبا، صادقانه و دلنشین بود که آدم بیاختیار از خودش میپرسید پس من چرا شبیهِ او از خدا سپاسگزاری نمیکنم؟ هنوز آهنگ صدایش توی گوشم است. بخوانید, ...ادامه مطلب