جودی آبوت درون من-1

متن مرتبط با «خانه» در سایت جودی آبوت درون من-1 نوشته شده است

رئیس کتابخانه

  • صبح است. در کتابخانه پای قفسه نقد ادبی ایستاده‌ام. یکی‌یکی کتاب‌ها را بیرون می‌آورم و فهرستشان را نگاه می‌کنم تا ببینم کدام یک برای فیش‌برداری مناسب است. خانم کتابدار را قبلاً هم اینجا دیده‌ام، اما آقایی که پشت میز نشسته است نمی‌شناسم.  کتابخانه به خاطر محدودیت فضای خود به افرادِ بدون کارت عضویت اجازه ورود به سالن مطالعه نمی‌دهد. اعضای کتابخانه هم باید حتماً هنگام ورود کارت خود را به کتابدار تحویل دهند و بعد وارد اتاق مطالعه شوند. بعضی‌ها این کار را نمی‌کنند. یا کارت عضویت ندارند یا کارت عضویتشان باطل شده. این است که امروز هم خانم کتابدار دختری را صدا می‌زند و می‌گوید بیاید کارتش را نشان بدهد. دختر می‌آید و کتابدار می‌گوید: با این پوشش شما نمی‌توانید وارد کتابخانه شوید. ضمن اینکه کارت عضویتتان باطل شده است. برمی‌گردم تا ببینم پوشش دختر چه شکلی است. یک لباس کوتاه سفید، بدون شال و روسری. دختر چیزی نمی‌گوید و از کتابخانه خارج می‌شود. چند دقیقه بعد مرد است که با صدای بلند دختر دیگری را صدا می‌زند. دختر می‌آید و به او تذکر حجاب می‌دهند. می‌گویند: قبلاً هم چندین بار به تو گفته‌ایم شالت را سرت کن. و بعد همچنان با صدای بلند و لحنی جدی به خانم کتابدار می‌گوید: به عنوان رئیس کتابخانه به شما می‌گویم اگر باز هم رعایت نکرد بار بعد کارت عضویتش را باطل کنید. برمی‌گردم و دختر را نگاه می‌کنم. این یکی شال دارد. آن را دور گردنش انداخته. کتاب‌هایم را که انتخاب می‌کنم. خانم کتابدار رفته است. آقای رئیس کتابخانه اشاره می‌کند که بروم سمت ایشان تا کتاب‌ها را برایم ثبت کند. راستش دست و پایم را کمی گم می‌کنم. شاید کمی می‌ترسم. یکی از کتا, ...ادامه مطلب

  • نه فقط برای خاک و خانه خود

  • تصاویر درگیری پلیس و حامیان اسرائیل با دانشجویان آمریکاییِ حامی فلسطین را می‌بینم و در برابر شجاعت تحسین‌برانگیز آنها خودم را انسانی بسیار خرد و کوچک می‌یابم. این اصلاً ساده‌ نیست که تو در کشوری به اعتراض علیه اسرائیل برخیزی و در چادرها تحصن کنی که می‌دانی بزرگترین حامی همان کشور است. برای کسانی فریاد دادخواهی سر دهی که سرزمینشان کیلومترها از تو فاصله دارد، هم زبان تو نیستند و شاید هم‌کیش تو هم نباشند. خیلی راحت می‌توانی به زندگی‌ات ادامه دهی بدون اینکه ذره‌ای برایت اهمیت داشته باشد آنها، آنجا، دور از تو، در خاورمیانه چه بلایی سرشان می‌آید. همین که خودت در آسایش باشی و آزادی را تجربه کنی برایت کفایت می‌کند. اما این دانشجویان، آزادی را نه فقط برای خاک و خانه خودشان بلکه برای تمام مردم جهان آرزومندند. خودشان را کنار نمی‌کشند و نمی‌گویند مسئله فلسطین و سایر کشورهای عربی مسئله ما نیست. نمی‌گویند ما فقط برای آرمان‌های خودمان می‌جنگیم و برای مردم سرزمین خودمان کشته می‌شویم، نه برای هیچ انسانی در جایی دیگر. آزادی‌خواهی واقعی را من این روزها در تصاویر منتشرشده از دانشجویان آمریکا (با ملیت‌های مختلف) می‌بینم که بی‌ترس دستگیری و محرومیت از تحصیل، قرص و محکم پای حرفشان ایستاده‌اند، بدون آنکه پایان یافتن جنگ در فلسطین واقعا برای آن‌ها سودی داشته باشد یا از آن نفعی ببرند. حرکت آن‌ها خود بیانگر تعریفی به نسبت جامع از یک انسان آزادی‌خواه است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خانه های کوچک با سقف شیب دار

  • ساعت 10 از خانه خارج شدم و سوار تاکسی های ونک شدم. با خودم قرار گذاشتم اول به شهرکتاب ونک بروم و بعد به دانشگاه. این اولین بار بود که به آنجا می رفتم. کمی چرخیدم و دنبال کیف کوچکی برای لوازمم گشتم. میان دو طرح گیر افتاده بودم: طرح گوچی با گل های صورتی و قرمز و طرح دیگری با تصویری از خانه های کوچکِ سقف شیب دار. طرح گوچی خیلی توی چشم بود. اولش به نظرم آمد بهتر از آن یکی است. اما در آن یکی طرح چیزی بود که مرددم می کرد. رنگش سبز کدر بود. خانه های کوچک رنگارنگی در آن دیده می شد و خیابانی و ماشینی. روی زمینِ جلوی خانه ها چیزی شبیه برف نشسته بود. برفی که کمی هم آفتاب خورده و بخشی از آن آب شده. این تصاویرِ درهم با چند گل صورتی مزین شده بود. انگار می توانستم در آن زندگی کنم. بنابراین برداشتمش و طرح گوچی همانجا داخل قفسه باقی ماند. از در که می خواستم خارج شوم دیدم چندین آلبوم موسیقی در قفسه ای چیده شده که همه از مدت ها قبل در کتابفروشی مانده اند. آلبوم هایی از آن ها که نامشان را نشنیده ایم و حالا با قیمت هایی استثنایی به فروش می رسند: 18 تومان!، 30 تومان! و ... . خیلی دلم می خواست یکی از آن ها را بردارم اما هیچ کدامشان را نمی شناختم. گذاشتم در فرصتی دیگر دوباره به آنجا سر بزنم و آن زمان یکی دو آلبوم را خریداری کنم. بیرون زدم و سوی دانشگاه رفتم. اول وارد کتابخانه شدم و گزیده اشعار صائب تبریزی را برداشتم. بعد رفتم و از کلانای دانشگاه یک دمنوش زنجبیلی گرفتم. استادم را دیدم و با یکدیگر درباره اصلاحات پایان نامه صحبت کردیم. بعد هم خداحافظی کردیم. استادم آخر همین هفته راهی سرزمینی دیگر می شود تا 9 ماهِ بعد. برای همین هم تلاش کرده بودم تا قبل از رفتنشان دفاع کرده باشم. وقتی آمدم بی, ...ادامه مطلب

  • کنار شبانگاهِ یک رودخانه

  • قطعه عشق تازه علیرضا افتخاری هم از دیگر قطعه‌هایی است که با آن احساس آشنایی عجیبی می‌کنم. وقتی آن را می‌شنوم خودم را در یک شبانگاه، کنار رودخانه‌‌ می‌بینم. رودخانه‌ای که از میان شهر می‌گذرد. یا کنار یک دریاچه‌ در منطقه‌ای از شهر. هرجا که هستم، کنار رودخانه یا دریاچه، می‌توانم چراغ‌های روشن خانه‌ها یا ساختمان‌هایی را در حاشیه آن ببینم. من حس می‌کنم در این قطعه زندگی کرده‌ام یا قرار است زندگی کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهار دو کوچه با خانه مان فاصله داشت

  • صبح،یک جور خوبی هوا خوب بود. از طلوع آفتاب گذشته بود اما،گنجشک ها درست شبیه به دقیقه های پیش از طلوع آفتاب،غوغا می کردند و در هیاهو بودند. آسمان،ابری-آفتابی بود و تا ابرها کنار می رفتند،آسمان تمامیتِ آبی خود را به نمایش می گذاشت.از آن آبی های پررنگ و پاک. حس می کردی،انگار بهار فقط دو کوچه با خانه تان فاصله دارد. حالا ساعت حوالی 15 است و دارد برف می بارد ... , ...ادامه مطلب

  • شبی که الهام به خانه ی بختش رفت

  • همیشه با خودم فکر می کردم شب عروسی الهام،وقتی که دیگر از مراسم به خانه بازگشته ام،رخت و لباسم را عوض کرده ام و سرم را روی بالش گذاشته ام و چراغ ها خاموش است،آن شب برایم با گریه های بی صدا به پایان خ, ...ادامه مطلب

  • کارت عضویت کتابخانه

  • امروز که داشتم روی کارت عضویت کتابخانه به عکس خودم نگاه می کردم،یک آن حس کردم قیافه ام در عکس،چقدر شبیه به این دختربچه افتاده! گفتم بیایم و با شما هم مطرحش کنم! ,کتابخانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها