آپاندیس

ساخت وبلاگ

هشدار!

خواندن این مطلب،دل می خواهد.هرکجای این سطرها که رسیدید و حس کردید حالتان خوش نیست،رهایش کنید.

این مطلب شرح حالی ست از روزهایی که عمل جراحی آپاندیس را انجام داده ام.تکرار می کنم!در صورتی که از خواندن مطالب بیمارستانی و امثالهم دچار بدحالی می شوید،از این پست بگذرید.


زیبا عمل آپاندیس داشته است.این را از استوری اش فهمیدم.از آنجا که نوشته بود از درد عمل آپاندیس (دور از جانش) نمرده اما از 30 ساعت ناشتایی (باز هم دور از جانش) خواهد مرد.


یاد خودم می افتم.یاد تابستان سال گذشته.یاد آن شب که با دردی بدتر از همه ی دل دردهای پیشینم از روی زمین بلندم کردند و من آنقدری فشارم پایین آمده بود که دست هایم اصلا حس نداشت.پوشیدن لباس برایم مقدور نبود.از پله ها پایین رفتنم مکافات بود.

یاد آن شبی که دکتر درمانگاه گفت ببریدش بیمارستان.یاد شبی که تا رسیدن به بیمارستان بارهای بار عق زدم و هربار از درد همان ناحیه ی آپاندیس به خودم می پیچیدم.

یاد فشارهای مداومی که دکترها یکی پس از دیگری به همان ناحیه وارد می کردند و من هربار دادم به هوا می رفت.که دست خودم نبود.درد داشتم.

آن شب باید آزمایش خون می دادم.دادم.گفتند عفونت بیش از حد مجاز.

آن شب باید سونوگرافی می کردند مرا.گفتند سونوی بیمارستان تعطیل است.ببریدش به فلان آدرس.و ما رفتیم به فلان آدرس و گفتند دو ساعت دیگر نوبت شماست و من به ناله افتادم که دیگر نمی توانم.تمامش کنید.یک مسکن بزنید من از این درد خلاص شوم.

و برگشتیم به بیمارستان و پدر و مادرم پا به پای من جان می دادند و دکتر می گفت بدون سونو که نمی شود.و برگه ی آزمایش خون مرا دید و انگاری حس کرد بدون سونو هم می شود.

آن شب من بستری شدم و گفتند فردا صبح عمل داری.تا فردا هم خبر از مسکن نیست.

صبح شد.لباس های اتاق عمل را دادند.همان لباسی را که برای پدرم هم بزرگ بود.چه برسد به من.

و روی تخت اتاق عمل دراز کشیدم و به این فکر کردم که من از خود عمل نمی ترسم اما از بعدش چرا...


صدای پرستارها توی گوشم بود.تازه تازه به هوش می آمدم.در همان مرز هوشیاری و بی هوشی گفتم:آرام تر صحبت کنید. ( چقدر شبیه به پیرزن های غرغرو بودم ) و آرام تر صحبت کردند.

و حس کردم چه درد مزخرفی دارم: درد دارم.

- خب دخترجان عمل کرده ای دیگر.درد دارد.

-کی مرا می برید بیرون؟

-الان می آیند می برندت به بخش زنان.

و بردند مرا به بخش زنان.

پرستار از در بیرون نرفته زنگ کنار تخت را فشار دادم و گفتم : کاسه.کاسه بدهید دستم.

و خواستم (گلاب به رویتان) بالا بیاورم که ناگهان ... با بدترین دردی که تا به حال تجربه کرده بودم،مواجه شدم.با بدترین درد.

فکرش را بکن!حتی دیگر نتوانی درست حسابی بالا بیاوری چون با هربار عق زدن چنان دردی در سراسر شکمت بپیچد که فریادت دست خودت نباشد.

پرستار گفت:راحت باش.درد دارد.راحت باش.

خواستم بگریم.اگر بالا نمی آوردم تمام مدت حس تهوع با من باقی می ماند.اما نمی توانستم.نمی توانستم.دردش نمی گذاشت.منصرف شدم.دراز کشیدم.

غذا آوردند.میلیم به غذا نبود.

تند و تند به خاطر سرم ها باید به سرویس بهداشتی می رفتم و هربار نشستن و بلند شدنم دردناک بود.اما باز هم نه به دردناکی هنگام عق زدن.

کم کم راه رفتم.دکتر زخمم را دید و گفت می تواند مرخص شود.زخمم را دیدم و گفتم همه ی این دردها برای همین زخم سه سانتی ست؟مگر می شود؟

و در نهایت مرخص شدم...


دو روز بعد دوباره به بیمارستان برگشتیم.علت:عفونت ثانویه!

تب داشتم.عفونت بی نهایت بالا رفته بود.از روی اعداد و ارقام حس میکردم تمام بدنم پر از عفونت است.همچنان میلم به غذا نبود.آنتی بیویتک ها پدرم را درآورده بودند.سرم ها.سرویس بهداشتی.سر و صدای باقی بیماران.آآآآآآه خداااااای من.

دانشجوهای پزشکی می آمدند بالای سرم و من مثال خوبی برای "عفونت بعد از عمل"شان بودم.

آن روزها اصلا حال و حوصله ی چک کردن تلفن همراهم را نداشتم.همین که مادرم از پشت تلفن به این و آن میگفت یاسمن بیمارستان است و عمل آپاندیس داشته است کفایت می کرد دیگر.حوصله ی عیادت نداشتم که.

آنتی بیوتیک ها از طریق سرم وارد بدنم می شدند و از آنجا که بدنم ضعیف تر از هر زمان شده بود و اندک غذایی هم نمیخوردم،بلاصله بعد از تزریق،حالی به حالی میشدم.تنفسم رو به کندی می رفت.تمام تنم یخ می کرد.

دستم کبود بود از جای سرم ها.انگار رگ هام خشک شده بود.سرم زدن مجدد مکافات بود.

اما به هرترتیب آن روزها هم گذشت و مرخص شدم...


بالاخره توانستم چیزی در گلو بگذارم.هنوز ضعیف بودم اما همینکه دو قاشق غذا در معده ام می رفت جای شکرش باقی بود.بخیه را کشیدم.در یکی از همان روزها که رو به بهبودی بودم متخصص عفونی پمادی را برای محل بخیه تجویز کرد.پماد را زدم.خب فکر کردم همه چیز طبیعی ست.اما کم کم فهمیدم نبود.جای زخم در حال باز شدن بود!

همکار خاله ام که متخصص داخلی بود می گفت مورد مشابهی شبیه من داشته.دوباره بخیه زده.دوباره....

ترسیدم.خدایا بار دیگر نه....

زنگ زدیم بیمارستان.وقت گرفتیم.باید جراح را می دیدیم...


گفت مجبورم با حرکات سریع، باند را روی محل زخم بکشم.ممکن است بسوزد یا درد بگیرد اما تحمل کن.میخواهم ببینم عفونت تا چه میزان است.و باند را محکم روی محل زخم کشید.قابل تحمل بود.

بعد دکتر رفت پیش خانواده ام و گفت:از امروز پانسمان عسل می گذارید.فلان روز هم می آیید ببینیم در چه وضع است.درست می شود.نگران نباشید.بدنش به نخ داخلی حساسیت داده...


یک ماه و نیم از روز عمل می گذشت.یک چیزی در همین حدود.خیلی ها در تمام این مدت گمان می کردند این منم که نازنازی بازی در آورده ام وگرنه عمل آپاندیس که نهایت یک هفته بیشتر آدم را درگیر نمی کند!حق داشتند.عمل آپاندیس عملی نیست که همه ی آدم ها را انقدر اذیت کند.اما مرا کرد.هم با عفونت بالا و  هم با حساسیت به نخ داخلی.می دانید؟من در تمام آن روزها میل به مراوده با آدم ها نداشتم.اینستاگرامم را هم پاک کرده بودم.همه چیز برایم بیخود بود و الکی.هیچکس جای من نبود.همه از نگاه خودشان قضاوتم می کردند.و من دلم می گرفت از حرف هایشان.

زخم رفته رفته بسته شد.جراح نگاهی به زخم انداخت و گفت:خوب خوبی.دیگر نیاز نیست بیایی اینجا.فقط یادت باشد به این نخ حساسیت داری.نخ کرومیک.

اوضاع رفته رفته بهتر شد.در همان روزها در یکی از جشنواره های ادبی،دلنوشته ام رتبه دار شد.من می گویم هدیه بود.هدیه ای از جانب امام رضا جان.آن هم در جواب تمام گله کردن هایم از خدا.


من به زیبا فکر میکنم و به این چند روزی که قطعا برایش بهتر از روزهای من خواهد گذشت.همین که میل به غذا دارد نشانه ی خیلی خوبی است.برایش آرزوی بهبودی سریع را کردم.آرزوی گذر از این روزها به زودی زود...


به زخم آپاندیس خودم نگاه میکنم.رنگش دیگر هم رنگ بدنم شده.تنها مشکلش اینجاست که جای بخیه به خاطر باز شدن زخم در آن روزها،از چیزی که باید می بود،بزرگتر است و مشخص تر.

اما من می گویم همین برای خودش نشانه ای است.نشانه ای که هر بار با دیدنش به خاطر گذر از آن روزها شکرگزار خدا باشم و یادم باشد چه روزهای سختی را پشت سر گذاشتم.و یادم باشد در آن روزها چقدر الکی با خدا قهر کردم و یادم باشد هیچ چیز هیچ چیز هیچ چیز بالاتر از سلامتی،نیست که نیست.

خدایا! شکرت...

جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 92 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 4:49