خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق

ساخت وبلاگ

یک بار یکی از آن هندوستانیان تصویری از یک غذا استوری کرده بود که ظاهر غذا برایم خیلی تازگی داشت. فهمیدم نام آن غذا موموس است. امروز هم وقتی داشتم به غذاهای ویژه افطار در هندوستان نگاه می کردم به پاکورا برخوردم که برایم اشتها برانگیز بود. هرچند که میانه ای با غذاهای تند ندارم اما نام این غذاها یاد من می ماند برای روزی که بالاخره برای مدتی -مثلا چند ماه- به هند سفر کنم و تجربه شان کنم. خنده دار است اما گاهی جوری به این سفر فکر می کنم که انگار چیزی به محقق شدن آن باقی نمانده. مثلا چند وقت پیش دنبال قاشق و چنگال تک نفره طرح گل گلی می گشتم تا هروقت رفتم آنجا با قاشق چنگال خودم غذا بخورم. (وسواس مرا که احتمالا خاطرتان هست). در یک مغازه تعدادی قاشق چنگال ناقص با طرح گل گلی پیدا کرده بودم که متاسفانه رنگ گل قاشق با چنگال یکی نبود و از خریدش منصرف شدم. مدتی هم دنبال پتو سفری طرح دار می گشتم که آنجا پتویم هم مال خودم باشد. به روبالشی و ملحفه و چیزهای دیگر هم فکر می کنم. یا به اینکه چند تا روسری با خودم ببرم که کافی باشد چون شاید از طرح شال های آن ها خوشم نیاید یا گران باشند. گاهی خودم را در معابد هندوها یا کنار رود گنگ یا در مسجدی پای سفره افطار تصور می کنم. بعد به این فکر می کنم که برای حمل و نقل داخل شهری چه کار کنم؟ آخر می گویند وسایل نقلیه عمومی خیلی شلوغ است و آدم باید مراقب حریم شخصی اش هم باشد. بعضی رانندگان ریکشا هم اگر بدانند مسافری روی کرایه می کشند. پیشنهاد می کنند بهتر است یک موتور داشته باشید و خیال خودتان را راحت کنید. اما این مورد هم به هر حال پول می خواهد. در کل با خیال این سفر که اصلا معلوم نیست کی و چطور جور شود برای خودم خوشم. فقط می دانم تا رسیدن به آن هنوز چند سال فاصله است.


زیبا گاهی در استوری‌هایش از برخی تجربه‌های زندگی‌ در سریلانکا می‌نویسد. این اواخر موضوعی که توجه‌ام را جلب کرد ماجرای مانک‌های بودایی بود. زیبا نوشته بود بار اولی که سوار اتوبوس شده، در ردیف اول نشسته. کمی بعد دو مانک بودایی سوار اتوبوس می‌شوند و به سمت ردیف اول می‌آیند. راننده اتوبوس از زیبا می‌خواهد بلند شود و در ردیف دیگری بنشیند. او متعجب می شود و علت را می‌پرسد و راننده هم به آن دو نفر اشاره می‌کند. زیبا از این موضوع ناراحت می‌شود و به قول خودش شروع می‌کند به فارسی حرف زدن. از جایش بلند می‌شود و از زن زندگی آزادی می‌گوید بی آنکه کسی متوجه حرف‌هایش شود.
بار بعد که سوار اتوبوس می‌شود تازه تابلویی می‌بیند که روی آن نوشته ردیف اول مخصوص روحانیون بودایی است و این موضوع را هم بعدتر متوجه می‌شود که اتوبوس برای آن‌ها رایگان است.
آن شب که استوری‌های زیبا را خواندم، به این ماجرا از زاویه‌های مختلفی نگاه کردم و اتفاقا آمدم اینجا و چیزهایی نوشتم که بعدا منتشر کنم اما امروز هنگام ویرایش مطلب، از انتشار نگاه شخصی ام منصرف شدم و تصمیم گرفتم فقط به نقل ماجرا بسنده کنم.


پایان‌نامه را موقت کنار گذاشته بودم تا از تعطیلات استفاده کنم، اما کم کم دارم می روم سراغش تا ادامه اش دهم.

جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 59 تاريخ : شنبه 19 فروردين 1402 ساعت: 15:47