زیبایی‌های مسیر

ساخت وبلاگ

از خواب بیدار شدم و دیدم روی دستمال کاغذی‌ام کنار بالش چیزی نشسته است. با اینکه چشم‌هایم پس از بیداری هنوز به وضوح چیزی نمی‌دید اما به نظرم آمد که دارم یک بچه عنکبوت می‌بینم. من از جک و جانور می‌ترسم. نه یک کم. خیلی زیاد.

بنابراین اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که دستمال را مچاله کنم و بکشمش. اما نمی‌دانم چرا این کار را نکردم. دستمال را برداشتم و کنار شومینه گذاشتم. تکان نخورد. چند بار روی دستمال ضربه زدم. نرفت.

دستمال را برداشتم و رفتم بالکن و تکانش دادم. بالاخره حرکت کرد و فهمیدم خدا را شکر زنده است.

برگشتم داخل اتاق و به خواهرم گفتم: دیشب یه بچه عنکبوت پیشم خوابیده بود.

خواهرم گفت: چون می‌فهمن ازشون می‌ترسی میان پیش خودت!

صبحانه‌ام را که خوردم حس کردم کمی حالم بهتر است. هرچند که اشتهای زیادی نداشتم.

بعد به موضوعی که دیشب ذهنم را درگیر کرده بود فکر کردم. توی کله‌ام افتاده بود که شاید دارم پایان‌نامه را لفتش می‌دهم. داشتم به سرزنش کردن خودم رو می‌آوردم. اما صبح یاد حرف‌های چندماه پیش الهام افتادم که می‌گفت: تو این همه برای قبولیت سختی نکشیدی و پشت کنکور نموندی که بخوای این روزها رو با استرس بگذرونی! اتفاقا برعکس. باید قشنگ لذت ببری ازش.

حالا می‌خواهم کمی منسجم‌تر کارم را ادامه دهم اما همچنان با یادآوریِ این موضوع که قرار نیست اندیشه رسیدن به مقصد مرا از درک زیبایی‌های مسیرم بازدارد.

جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 15:58