یک عصر جمعه ای در ساختمان روزنامه همشهری

ساخت وبلاگ

کوچه ی تورج را بالا می روم و سعی میکنم شالم را محکم تر دور صورتم بپیچم.آبریزش بینی ام از شدت سرما شروع می شود و برای قطع آن چاره ای نیست جز رسیدن به یک جای گرم.

وارد ساختمان روزنامه همشهری که می شوم حس میکنم نیاز نیست منتظر بچه ها بمانم تا در آسانسور عکس سلفی بگیریم.یک راست می روم بالا و در دفتر دوچرخه یاسمن را می بینم.یاسمن می خندد و با نگاه به ساعت می گوید:چقدر آن تایم.

ساعت مچی ام را نگاه می کنم و کیف میکنم که دقیقا راس ساعت در دفتر حاضر شده ام.مرحبا به خودم.

نیکو هم با یک دقیقه تاخیر می رسد.یک مرحبا هم توی دلم باید به او بگویم.

بچه ها یکی یکی سر می رسند و نیلوفر کتاب خوش رنگ و لعابی را می دهد به دست فاطمه .فاطمه می گوید:کتابمان است.

می گیرمش و با دیدن اسم نیلوفر و فرناز و فاطمه به عنوان گردآورندگان کتاب ذوق میکنم.رو به نیلوفر بلندبالایم می گویم:بچه ها!حواستان هست چقدر خوبید؟چرا اصلا به روی خودتان نمی آورید؟

فکر میکنم این هم از ویژگی های شخصیتی بیش تر بچه های دوچرخه است.یا نسبت به موفقیت های شیرین شان ، ذوق شان را نشان نمی دهند یا واقعا گمان می کنند کار خاصی نکرده اند!

من ترجیح می دهم اولی باشد تا دومی.چرا که اگر قدر کارشان را ندانند و برایشان چندان اهمیتی نداشته باشد و احساس مفید بودن نکنند این اصلا چیز خوبی نیست.

وارد اتاق کوچک تر دوچرخه می شویم و شروع می کنیم به تمرین.قرار است پادکست ویژه ی تولد دوچرخه را ضبط کنیم.

آقای طباطبایی هم اضافه می شوند و ضبط آغاز می شود.توی دلم بچه ها را تشویق میکنم.از نظر من همه ی آن ها واقعا خوبند.به گمانم صدای یاسمن،فاطمه و آریا بیش تر از بقیه توی کار نهایی مشخص باشد.صدای من و نیلوفر و نیکو و همین طور محمدحسین کمتر.چون کمتر حرف می زنیم.چون به قدر آن سه نفر دیگر حرف زدن برایمان راحت نیست یا حرف زیادی برای گفتن نداریم.

طبق معمول من و فاطمه زودتر از باقی بچه ها از دفتر خارج می شویم.از ساختمان همشهری که می زنیم بیرون فاطمه آن سمتی می رود و من این سمتی.کوچه ی بلند بالا و غالبا تاریک تورج در شب،برایم ترسناک می شود.دوباره آبریزش بینی ام شروع می شود و شال را محکم می پیچم دور دهان و بینی ام.

سوار اتوبوس می شوم و می رسم به ایستگاهی که پدر منتظرم ایستاده است.

سوار ماشین پدر می شوم.

توی راه به این فکر میکنم کار نهایی چقدر فوق العاده از آب در خواهد آمد.مشتاق شنیدنش می شوم.

تلفن همراهم را در می آورم.

در صفحه ام عکس بچه ها را استوری می گذارم و می نویسم: 

رادیو دوچرخه ای ها و ضبط پادکست ویژه ی تولد...

جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 7 بهمن 1397 ساعت: 22:50