انفعال

ساخت وبلاگ

پست آخر احسان جوانمرد را می خواندم.پستی که یک جورهایی خلاصه ای از زندگی یک نویسنده ی در حال نگارش داستان،رمان یا فیلمنامه بود.پستی که داشت نویسنده ها را از یکی از زوایای زندگی شان به دیگران معرفی می کرد و توضیح می داد چرا نویسنده ها گیج و فراموشکارند،یا مثلا چطور بین دو دنیا گیر افتاده اند؛دنیای عینی و واقعی و دنیای داستانیِ ساخته پرداخته در خیال.

با اینکه تا امروز  نه کتابی منتشر کرده ام و نه هنوز به سطحی رسیده ام که بتوانم خیلی محکم رو در روی آدم ها بایستم و بگویم:"من یک نویسنده ام"،حرف هایش برایم کاملا آشنا بود.اصلا همین ها را پست گذاشته بودم پیش تر ها.

راستش امروز انگار از سر صبحی خدا دارد تمام دور و اطرافم را مهیا می کند و کائناتش را هُل می دهد به سمت من تا بلکه از این انفعال بیرون بیایم و از نو،جدی تر،آغاز به نگارش کنم.

مثلا ابتدای روزم جوری آغاز شد که آمدم یک بار دیگر قسم بخورم در آینده روزی را رقم بزنم تا همه آن هایی که مرا ندیدند یا کم شمردند به افتخارم برخیزند و متحیر دست تشویق به هم بکوبند.اما دیدم تنبل تر از آنم که بخواهم قسم بخورم.

بعد دیدم قصه ای که برای مسابقه ی خیال بافی فرستادم،منتشر شده به همراه عکسی که حال دلم را خوب می کند.

عصری هم که این چنین با پست احسان جوانمرد رو به رو شدم و حس کردم چقدر دلم می خواهد روزی همین حرف ها از دهان،از قلم من،رو به طرفدارانم زده شود.همان روزی که همه به احترامم ایستاده اند.

اما اینکه بالاخره کی به خودم بیایم و به قولی به آن نقطه ی عطف زندگی ام برسم...هعی...معلوم نیست که نیست...

جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 18:54